بدون عنوان
فردا خانواده سه نفری ما داره میره شیراز و مانیسا جان برای بار اول سوار هواپیما میشه. (البته قبلا تو شکم مامان سوار شده بود. ) ...
نویسنده :
مامان لاله
7:50
کودک و خدا
کودک نجوا کرد:خدایا با من صحبت کن و یک چکاوک در چمنزار آواز خواند ولی کودک نشنید پس کودک فریاد زد:خدایا با من صحبت کن!و آذرخش در آسمان غرید ولی کودک متوجه نشد کودک فریاد زد :خدایا یک معجزه به من نشان بده و یک زندگی متولد شد ولی کودک نفهمید کودک در نا امیدی گریه کرد و گفت: خدایا مرا لمس کن و بگذار تو را بشناسم،پس خدا نزد کودک آمد و او را لمس کرد ولی کودک بالهای پروانه را شکست و در حالی که خدا را درک نکرده بود از آنجا دور شد ...
نویسنده :
مامان لاله
8:24